بچه ها جون

هفت دوست دوست داشتنی می خواهند یادگاری هایشان را برای همیشه ثبت کنند

بچه ها جون

هفت دوست دوست داشتنی می خواهند یادگاری هایشان را برای همیشه ثبت کنند

و امّا آریشو و امّا ام...

و حالا برسیم به اینکه چه خبر؟! خوب هستید ایشالله؟ قربونتون برم! 

هر دفعه می گم "خوب هستید انشالله؟" یاد سلام علکم با استاد متون اسلامی یونی می افتم که سمی کلی بهم خندید 

و امّا چه خبر!

چهارشنبه عصر اولین جلسم با استادم بود که باید گزارش کار بهش تحویل می دادم. خیلی اِسترس داشتم، ولی خدا رو شکر به خیر گذشت. تا قبلش مثل خر داشتم کار می کردم. از 8:5 صبح تا 8:5 شب سر کار بودم. اون وقت تا چهارشنبه تموم شد دوباره حیف نون شدم و تو ساعت کاری هی ووله رفتم. خاااااااااااااااااااااااااااااااااااک تو سر من بکنن که آدم بشو نیستم. از دست خودم کلی عصبانی هستم الان. ولی دیگه دوباره باید از دوشنبه (شروع هفتۀ اینجا) آدم شم. خداوند منو به راه آدم هدایت کنه!انشااااااااااااااااااااااااالله!

طبق روال رشتۀ ظریف و لطیف و پروانه ایمون تو بخشمون فقط من یه دونه دختر هستم! بچه ها همه خوبن. چند شب پیش هم جاتون خالی یکیشون برا هممون شام پاستا پخت و دور هم خوردیم. البته دُنگی. بعد شام هم گیتار زدن که خیلی چسبید. مخصوصآ که من اون شب خییییییییلی دلم برا خونواده تنگ شده بود و خیلی حالم بد بود. اولش نمی خواستم برم. ولی بعد گفتم برم که تو خونه نمونم خُل شم، که خیلی خوب شد رفتم. خلاصه جای همتون خالی. حالا قراره یک بار هم من و دو تا پسر ایرانی که اونا هم اینجا هستن برای همه غذای ایرانی درست کنیم و همگی بخوریم. فقط جای بچه ها جونم و البته ام... کلی خالی 

امروز هم ساعت ناهار همگی به پیشنهاد یه خانوم چینیه که استخدام موقته رفتیم رستوران چینی. خیلی خوش مزه بود. جاتون واقعآ خالی.

ام... هم خوبه! مرسی. هر شب با هم حرف می زنیم. برای 13 به در هم صبح با قطار اومد اینجا رفتیم کنار رودخونه که البته بعد از یک ساعت از سرما یخ زدیم. شب هم برگشت رفت. اون هم سرش خیلی شلوغه. فشار کارش خیلی زیاد شده.

دیگه خبر خاصی ندارم. ببخشید که یه چند روز نرسیده بودم بیام بنویسم.

همتونو از دور می بوسم. خییییییییییییلی دوسِتون دارم. به امید دیدار